Friday, January 13, 2006


عجب
که این غلام امید است بما سود بسیار بخشد ویا او را به فرزندی بر گیریم و این چنین یوسف را تمکن و اقتدار دادیم"
واقعا این یعنی ؟؟؟؟؟؟؟
اولش فکر کردم یعنی این که نباید خیلی هم مغرور بود اونم که اون بود اولش این بود.
اما خب این نه اوله نه اخر.بد نیست ادم مغرور باشه .خب تا چه حد؟تا وقتی که خودش احساس کنه بد نیست.
اگه ادم مغرور باشه که دیگه احساس نمی کنه بده.پس باید چه کار کنه.
یه لحظه چشاتو ببند .فکر کن تو بچه ای خیلی کوچک شاید چهار سالته مامانت دستتو گرفته
و داره تو رو با خودش می بره تو
نمی دونی کجا چون فرصت نکردی بپرسی اما دوست داری باهاش بری فرقی هم نمی کنه
کجا هر جا که اون بخواد و هر جا که اون بره اروم اروم و همپا با تو قدم بر میداره تو رو
از توی اون همه شلوغی میبره اینقدر شلوغه که تو وقتی سرتو می بری بالا فقط سیاهی میبینی
دیگه جرئت نمی کنی بالا رو نگاه کنی
مامانت تند تر میره تو هم باید تند تر بری باید از روی جوی اب بپری
کیفت که خیلی دوسش داری از دستت می افته اما تو فرصت برگشت نداری دوسش داشتی
خیلی زیاد فکر می کنی
دیگه بدون اون نمی تونی زندگی کنی اما مجبور میشی که تند تر بری و کم کم اونو فراموش می کنی
چون تو بچه ای به سر یه دو راهی میرسی
دیگه بند کفشت باز شده دیگه نمی تونی بری امکان نداره
به هر زحمتی که هست دستتو از تو دست مامانت جدا می کنی اون نمی خواد تو این کارو بکنی ولی تو همون کاری رو میکنی که دوست داری
خم می شی با همون سرعتی که تو بچگیت داشتی بند کفشتو می بندی
سرتو بلند می کنی دیگه تنهایی
دیگه کسی نیست که راهو بهت نشون بده
مامانت بهت گفته وقتی گم شدی بالای سرتو نگاه کن ودنبال اسمون برو تا به من برسی.
تو هم مواظب باش مواظب باش که گمش نکنی که مجبور بشی دنبالش بگردی.
چون اسمون خیلی سخت دیده میشه چون تو بچه ای
هیچوقت دستشو از دستت جدا نکن حتی اگه بند کفشت باز شد