چی می خوام بگم کاش یه شعری چیزی داشتم می نوشتم شاید نیست و یا الان به ذهنم نمی رسه گفتی خسته ام منم خسته ام نه نمی دونم چه احساسیه شاید خستگی و شاید وشاید ناراحتی وغم و ...به خاطر هیچی. هیچی که هیچ نیست اگر بخوام بنویسم از اینجا تا تا می خواستم بگم تا خورشید ولی انگار به اون سمت نمی ره تا بینهایت تا تاریکی تا ظلمتی که پر از نور . سفید سفید سفید. نمی دونم شاید مشکل از منه بیش از حد به دیگران فکر میکنم و کمتر به تو. دیگه از من منم خبری نیست و شاید هم نه مشکل از یه جای دیگه است از ادمایی که جلوی تو یه جورن و پشت سرت یه جور دیگه ویا نه این که اصلا مهم نیست مشکل از تفکر خودته نسبت به ادمها وقتی اونها یه جور دیگه اند و تو اصلا انتظار نداری و شاید من هم از این دسته ادمهام برای دیگران شاید اینها فقط تفکراته فقط وفقط فکرهای بی اساسی که اصلا مهم نیست .احساسهای زودگذر و شاید هم شاید هم هیچ مشکلی نیست و همه ادمها خوبند و حتی اونهایی که.... وحتی خودت. اونقدر خوب که می تونی همه اونها رو دوست داشته باشی و از یودن با اونها لذت ببری به همین سادگی................مثل وقتی که من از با تو بودن لذت می برم و شاید هر کسی برای خودش دنیایی داره که فقط از با تو بودن لذت می بره فقط همین وچقدر زیبا