Monday, April 24, 2006




امروز نه دیروز ...نه اونروز قبلش یکی از روزهایی بود که من نبودم نمی دونم چی شد که یهو اومدم
اما امروز هستم .یکی از همون روزها یکی اومد و به من گفت وجود داشته باش یادم نیست چی بهش گفتم . اما امروز هستم.اون روزها من هیچ دغدغه ای نداشتم شایدم یادم نیست خب من اون موقع نبودم. اون روزها
از هیچی نارا حت نمی شدم . اونروزها هیچ دوستی نداشتم .اونروزها به فکر هیچ درسی نبودم اونروزها من حتی به این که باید کار داشته باشم هم نمی افتادم اونروزها من نه به سینما فکر می کردم نه به نمایشگاه کتاب نه به گل نه سپیدار نه به مامانم نه به........اونروزها من هیچ مشکلی نداشتم و البته هیچ لذتی....
نمیدونم ارزشش رو داشت که باشم یا نه . شاید هم من باید چیز بهتری اینجا پیدا می کردم شاید یادم نیست
واسه چی اومدم شاید یادم نیست که من باید دنبال یه چیز قشنگی باشم که نمی دونم چیه قشنگتر از اسمون قشنگتر از همه گلها قشنگتر ازکارت پستالهای تکتم قشنگتر از کوه رفتن قشنگتر از احسان قشنگتر از تابلوهای مامان سپیدار شاید یادم نیست
اخه اون روزها من نبودم... یادم نیست........................
به هر حال با کمی تاخیر ............. تولدم مبارک..

Wednesday, April 19, 2006

این روز ها به سکوت فکر می کنم به این که می تونی باشی اما حضور نداشته باشی
این که وقتی کنارت بدترین یا بهترین اتفاقها هم بیفته بهشون
اهمیتی ندی .همه چیز مثل یه بازی می مونه که یه روزی معلوم نیست کی واز یه جایی شروع شده و تو و همه ادمهای دور وبرت باید با هم اونو به انتها برسونین انتهایی که معلوم نیست چیه وکی از راه میرسه
فقط یه بازی باید سعی کنی که نبازی فقط همین باید مراقب باشی که بیخود خودتو ناراحت نکنی
چون این فقط یه بازیه که یه روزی یه جایی تموم میشه