Friday, November 25, 2005

من.... هستم
صداي قران مي ياد اسمش چيه نمي دونم يكي از اقوام به قول خودش بزرگ فاميل. البته نيست
صداي قران خوندنش توي گوشم مي پيچه خواب بودم تازه بيدار شدم همه اينجان همه به جز......من هم هستم
بابايي ناراحته خيلي شايدم گريه مي كنه نمي دونم ........من هستم
همه همراهش بودن تا حرم وتا......... شايد بهتره بگم خونش من خونه موندم
باز هم صداي قران مي ياد اين دفعه خودمم مي خونم من بزرگتر شدم اما هنوز هستم

همه يه جورايي نا راحتن ولي خوب ديگه نميشه كاريش كرد اين دفعه منم رفتم تا...خونش قشنگ بود
اين روزها گذشت گذشت گذشت و............حالا من... هستم يا شايد نيستم
الان در اوج ارامشم
اين قدر كه تمام زيباييهاي دور و برم رو ميبينم و همه نجواهاي زيبا رو مي شنوم
وتو رو .............مي بينم........شايدفقط يه اشتباهه يه توهم يه سراب . شايد روزي برسه كه من نتونم بگم هستم چه زيباست چنين روزي زيبا وشايد كمي هم ترسناك......درست مثل دريا

Tuesday, November 15, 2005

گاهی وقتا ادم احتیا ج به سکوت داره تا یه چیزهایی خودش درست بشه
سکوت .....سکوت.... وباز هم .......................س
امروز سه شنبه و یا چهار وشاید هم پنج واگر تو بخواهی شش وحتی هفت ویا به اندازه ی تمام من های دنیا
زندگی همچنان در تمام وجودم جاریست
دیروز دوشنبه رفتم دانشگاه همه اش در سکوت وتنهایی اما شیرین و لذت بخش وامروز سه شنبه است ویا چهار شنبه واگر
تو بخواهی پنج و حتی هفت و یا به اندا زه ی تمام پنجره ها
زند گی همچنان در تمام وجو دم در تمام رگهای بدنم جاریست
انروز یکشنبه رفتم دانشگاه دوباره.. مثل همیشه.. بچه ها رو دیدم کلی خوش گذشت و اتفاقهای زیبا....... چه قدر خوبه ادم حرفشو بزنه کلی هم خسته شدم و امروز سه شنبه و یا چهار و شاید هم پنج و اگر تو بخوا هی من می نویسم شش و حتی هفت و یا به اندازه ی تمام قلم های خسته ی دنیا
زندگی همچنان در رگهایم جاریست و صدای پایش با زمزمه ای اشنا وجودم را تسخیر می کند
انروز شنبه رفتیم خرید کلی راه رفتیم اما هیچی نخریدم نشد. بر گشتیم اما خوب بود باید درس می خوندم. خوندم؟؟؟؟ اره تقریبا. فیلم نگاه کردیم و.......سکوت
و امروز سه شنبه ویا چهار وشایدهم پنج واگر تو بخواهی می گویم شش و حتی هفت ویا به اندازه ی تمام ..............هر چه تو گفتی وزندگی در تمام رگهای بدنم جاریست و بدنم می لرزد زندگی یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/